سامسام، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 24 روز سن داره

سام

تولد دختر داییم

دیشب تولد دختر دایی بود البته دیروز نبوده 19 اردیبهشت تولد ژینا جونه ولی چون ما مسافرت بودیم دیشب براش جشن گرفتن و من هم با ژینا و محمد اولین عکس یادگاریم رو گرفتم امیدوارم هرچه زودتر راه بیافتم تا بتونم در شیطونیهاشون سهیم بشم ...
22 ارديبهشت 1390

اولین مسافرت من

چهارشنبه بود که ظهر بابا جونم اومد خونه و ما حرکت کردیم به سمت تهران من از اینکه دارم می رم سفر خیلی خوشحال بودم وقتی رسیدیم تهران رفتیم خونه پسر خاله بابام اخه مامانی و بابایی جمعه ساعت 3 شب داشتن برای 3 ماه می رفتن آلمان سر به عمه ام بزنن و ماهم رفتیم بدرقه از اینکه مامانی و بابایی داشتن می رفتن زیاد خوشحال نبودم صبح جمعه برای اولین بار سوار هواپیما شدم وقتی رسیدیم کیش تو لابی هتل استراحت کردم تا مامان بابا کارای پذیرش رو انجام بدن دیگه همین که پامون به اطاق رسید مامانم گفت بپوشید بریم خرید من از این همه خرید رفتن مامان تعجب می کنم یعنی واقعاً خسته نمی شه؟!!!!!!! تازه تو یکی از این مجتمع های تجاری کاریکا...
20 ارديبهشت 1390

چرا اسم من شد سام

مامانم اینطور تعریف کرده برام که : قبل از تعیین جنسیت نی نی من با اقای همسر قرارداد بستیم که اگه نی نی دختر بود تصمیم قطعی با اون باشه و اگه پسر بود با من وقتی بهمون گفتن نی نی پسره ما هم شروع کردیم به نوشتن لیست و نظر خواهی از اطرافیان و تنها اسمی که تو لیست نبود اسم سام بود یه شب که داشتم اشپزی کار می کردم و اقای همسر جوی تلویزیون داشت مطابق همیشه کانال عوض می کرد یه دفعه یه صدایی منو به خودش جذب کرد برنامه چراغ خاموش شبکه 3(برنامه ای برای تبلیغ درست مصرف کردن برق)بود و صدا متعلق بود به یک دوبلر صدا و سیما که جای شخصیت ان شرلی در خانه سبز حرف می زد . اون خانم با اون صدای زیباش ما رو جادو کرد در ضمن حرف زدنش گفت که یک پسر 18 ساله ...
20 ارديبهشت 1390

خواب من

من اغلب خوب می خوابم  مگر وقتی که مطمئن بشم مامان بابام کاری غیر از رسیدگی به من می خوان انجام بدن  که من مجبور می شم با یه کم چاشنی داد و هوار بهشون یادآوری کنم که دور کارهای جانبی رو خط بزنید مخصوصاٌ مامانم که تازه یادش افتاده درس بخونه و وقتی خیالم راحت شد  اونموقع به حالت طبیعی بر می گردم و....... ...
14 ارديبهشت 1390

آماده شدن برای مسافرت

سلام این اولین مسافرت من با بابا و مامان هستش می خوایم بریم کیش مامانم چند روزه داره وسایل جمع می کنه یه چمدون گذاشته هی از وسایل خودش و بابا کم می کنه و به وسایل من اضافه می کنه هههههههه   
14 ارديبهشت 1390

وای وای

روز بعد از رسیدن بله دیگه ما رو ختنه کردن البته من اروم تر از این حرفا هستم که آبروریزی راه بندازم به هر حال مردی گفتن ولی مامانم کلا آبرومو برد انقدر گریه کرد که بیرونش کردن      ...
13 ارديبهشت 1390

تولد مامانم

اول اسفند  تولد مامانم بود من در تولدش حضور فعال داشتم و چون نتونسته بودم هدیه ای براش بخرم یه چشمک بهش زدم گفتم سال بعد جبران می کنم   ...
13 ارديبهشت 1390
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به سام می باشد